خفت ترین سایت ایران کلیک کنید

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

صابر و زن داداش

عشق مهتاب

اول اینو بگم که این سرگذشتی رو که می خونید داستان نیست همش هم سکسی نیست .... این یه سرگذشت واقعیه از ساده لوح بودن یه دختر 14-15 ساله ....اولین باری که دیدمش از پنجره سرویسمون بود .. اون موقع دوم راهنمایی بودم .. کسایی که با یه نگاه عاشق شدن حرف منو خوب میفهمن ..فقط با یه نگاه .. یه نگاه اونم تو یه ثانیه عاشقش شدم ... به چشم من قشنگ ترین پسر دنیا بود .. اما دوستام فقط بهم خندیدن ... اونو یه پسر سیاه چشم چرون دیدن که نه تنها هیچ قشنگی نداره حتی ارزش نگاه کردن هم نداره ... اینو با تمام وجودم بهش رسیدم که عشق آدمو کور میکنه ... بعد دیدنش کاره من فقط شده بود به اون فکر کردن ... روزی که دیدمش دمه سوپر واستاده بود که بعدنا فهمیدم سوپر باباشه ... سرویسمون هر روز از اون مسیر میگذشت . کاره منم شده بود دید زدن اون ... مغازشون یه چهارراه با خونه ما فاصله داشت ... با اینکه مدرسه من زیاد دور نبود اما سرویس داشتم ... بابام یه فرهنگی بازنشسته بود و به قول خودش ترجیح میداد هزینه سرویس هم روی هزینه های دیگش باشه اما مطمِین باشه که دختر ته تغاریش بدون اذیت و سختی تو این جامعه خراب رفت امد می کنه ....یه مدتی که گذشت تصمیم گرفتم هر جوری که شده از جلوی مغازش رد بشم یا حتی ازش یه چیزی هم بخرم ... به هر نحوی که میشد مامان یا خواهرمو راضی میکردم که منو ببرن تا چهارراه ... نیمیدونید چه حالی پیدا میکردم حس میکردم الانه که قلبم کنده بشه ... جرات نمیکردم حتی مثل ادم بهش نگاه کنم ... شاید تو نظر اون خیلی خنده دار بود ... یه دختر 14 ساله که واسه اولین بار عاشق شده .. نه اصلا میدونه سکس چیه و نه تا حالا تو عمرش تجربه دوستی با یه پسرو داشته... اون قدر رفت امدمو زیاد کردم تا بالاخره فهمید که یکی هست که واسه دیدن اون تا اونجا می یاد ... یه مدت گذشت .. من حتی نمیدونستم که اسمش چیه یا اصلن چند سالشه ... بهش می گفتیم سوپریه .. اولای ماه رمضون بود که مدرسمون کلاس دوره کردن قران رو گذاشت ... چون ساعتش 2 ساعت بعد مدرسه بود دیگه سرویسی در کار نبود ... قرار شد خودم بر گردم .. اونم به خاطر این که بابا چون مدرسه شاهد بودن خودشون تا ساعت 2 کلاس داشتنو نمیتونست دنبال من بیاد ... ساعت حدود 1:30 بود که کلاسمون تموم شد ... نمیدونم خودمو چه طوری رسوندم دمه مغازش ... دمه در واستاده بود ... اینم بگم که با این که واسه دیدنش له له میزدم اما اون قدر شرم داشتم که وقتی میدیدمش جرات نگاه کردن تو چشماشو پیدا نمیکردم ... اومدم برم تو کوچه که یهو گفت منم باهات بیام .. لال شده بودم پاهام اصلن تکون نمیخورد انگار پاهام به زمین چسبیده بود ... به سختی اومدم تو کوچه .. دنبالم اومد ... همپای من شروع کرد به اومدن .. اصلا نمیشنیدم چی میگه .. تو یه دنیای دیگه بودم ... اون روز تازه فهمیدم که اسمش مجتباس 19 سالشه و تو سوپر باباش کار میکنه ...قرار فردا رو هم تو همین ساعت گذاشتو رفت ... نمیدونم خودمو چه طور رسوندم خونه. 5 دی بود .. دیماه ساله 79 ... فردا هم دیدمش فردا و فرداهای دیگه تا چشم باز کردم دیدم با هم دوست شدیمو اگه یه روز باهاش صحبت نکنم روزم شب نمیشه ... دیوانه وار دوسش داشتم یه چیزی بالاتر از عاشقی ... از همون اول دوستی سعی کرد با من راحت باشه .. اولش از فحش دادن شروع کرد .. اول فحشای با تربیتی بعد کم کم رسید به خواهرو مادرو برو تا بالا ... طوری شده بود که پشت تلفن صد بار منو میکرد .... شاید باورتون نشه .. اما من اصلا از بعضی حرفاش سر در نمیوردم ... وقتی هم شروع میکرد به قول خودش سکسی صحبت کردن من نتنها هیچ حس لذتی بهم دست نمیداد حتی بعضی وقتا از حرفایی که میگفت حالت تهوع بهم دست میداد ...با این که تو مدتی که باهاش تلفنی صحبت میکردم همش در مورد سکس صحبت میکرد اما هیچ وقت از دستش دلخور نمیشدم انقدر کور شده بودم که حتی نمی فهمیدم قصدش از این کارا چیه ... یه مدت همین طوری گذشت ... نمیدونم سر چی شرط بسته بودیم .. اما هر چی بود من باختم .. اول شرطمون سر یه بستنی بود اما اون زد زیرشو گفت باید لب بدی ... از اون اصرارو از من انکار تا بلاخره به بهانه اینکه باهات قهر میکنمو این جور چیزا راضیم کرد ... چند وقت بود که کلاس زبان اسم نوشته بودم .. ساعتش یه ربع به چهار تا پنج و نیم بود ... من باید سه و ربع از خونه میرفتم بیرون .. دقیقا اوج خواب بودن مامان اینا ... راضی شدن که با اتوبوس خودم برم .. ایکاش هیچ وقت راضی نمیشدن ... وقتی فهمید که میتونه منو بیرون گیر بیاره خیلی ذوق کرد .. اینو هم بگم که من تو ابن مدت دوستیم هیچ وقت بیرون باهاش نرفتم .. فقط تو مسیر مدرسه اونم با سرویس یا اگه تا چهارراه میرفتم که اونجا هم تنها نبودم ... اون روز کلاس داشتم .. چون اون ساعتی که میرفتم بیرون مامان اینا خواب بودن .. اگه 15 دقیقه هم زود تر میرفتم هیچکس نمیفهمید ... 15 دقیقه زود تر زدم بیرون .. خودمو رسوندم به مغازش .. انگار دنیا رو بهم داده بودن .. دیدنش بعد چند وقت ... هنوز بهم سلام نکرده بودیم که گفت : یادته که شرطو باختی ... وا رفتم .. اما خر تر از اون بودم که بفهمم اون منو فقط واسه سکس میخاد ... بیرونو یه نگاهی کردو اومد طرم دستاشو دور بازوهام گذاشتو صورتشو جلو اورد .. کپ کرده بودم لبام بسته بود .. اصلا بلد نبودم لب بدم .. لباشو به لبام چسبوند لبامو یه خورده مکیدو یه هو عصبانی گفت لباتو باز کن دیگه ... اصلا نمیدونستم باید چیکار بکنم .. لباشو از رو لبام برداشتو شروع کرد بهم خندیدن .. گفت : پس لب دادنم بلد نیستی .. اوستات میکنم ! ...وقتی خودشو بهم نزدیک میکرد هیچ حسی نداشتم حتی چندشم میشد .. اما از حالتای اون میشد فهمید که یه جورایی لذت میبره ...اون روز گذشت اما از اون روز به بعد شروع دردسرای من بود .. دیگه ول کن نبود چون کلاسام روز در میون بود میدیدمش .. ازم لب میخاست .. انقدر بهش لب داده بودم که دیگه به قول خودش استاد شده بودم ... هیچ احساسی نداشتم شاید میشد که نیم ساعت فقط لباش رو لبام بود اما دریغ از یه احساس لذت ... دیگه انقدر جریت پیدا کرده بودم که تا پنج دقیقه مونده به کلاسم تو مغازش میموندم و مو قع رفتن واسم ماشین میگرفت ... انقدر کور شده بودم که حاضر بودم هر کاری مبخاد باهام بکنه اما باهام دوست باشه ... من دنبال حس کردن روحش بودمو اون دنبال بدست اوردن جسم من .. من دنبال یه لحظه دیدنش و اون دنبال یه لحظه دستمالی کردن من ... یه مدت که گذشت شروع کرد به بهانه گیری .. میگفت این جوری که نمیشه ..یه لب خشک و خالی که حال نمیده ... از سری بعد هم منو میبرد پشت یخچال مغازه به بهانه این که یه وقت کسی نبینت .. اولین باری که دستشو طرف سینه هام برد با برخورد شدید من روبرو شد .. اما به قول خودش پروتر از این حرفا بود ... اینم بگم که من اگه بهش چیزی نمیگفتم یا اعتراضی نمیکردم فقط به خاطر این بود که دوسش داشتم . نمیخاستم از دستش بدم .. میدونستم که 1000 تا دوست دختر داره . میدونستم که با چندین نفر سکس داره .. میدونستم که عرق میخوره .. همه اینا رو بهم میگفت اما من اونو با همه این کاراش قبول داشتم ... انقدر دوسش داشتم که حتی وقتی ازش واسه همیشه جدا شدم هر وقت گذری میدیدمش بازم قلبم میلرزیدو ته دلم خالی میشد ....دفعه بعد که رفتم مغازش به زور سینمو تو دستش گرفت ... شروع کرد به مالوندن اما دریغ از یه ذره احساس لذت بردن من ... گریم گرفته بود .. اون خودش تو یه حالو هوای دیگه بود اما من ....دفعه بعد در کمال پرویی بدون اینکه به اعتراضای من توجه کنه دکمه های مانتومو باز کرد و شروع کرد به خوردن سینه هام... خدا میدونه فقط به خاطر اینکه از دستم ناراحت نشه هیچی بهش نمیگفتم ... تو خیال خودم واسه اینکه خودمو قانع کنم میگفتم که ما که بالاخره یه روزی با هم ازدواج میکنیم پس چه اشکالی داره ... بزار راحت باشه .. !! اینم بگم که تو این مدت دوستی حتی یه بار هم به من نگفت که دوسم داره .. حتی یه بار که به زور ازش پرسیدم گفت که دوسم داره اما عاشقم نیست .. من خر بودم احمق بودم با این که میدونستم دوستیمون هیچ فایده ای نداره که هیچ تمام واسه من ضرره چه مالی چه عاطفی اما باهاش دوست بودم .. حتی بعضی وقتا یه کارایی میکرد که هر کس دیگه اگه جای من بود یا اگه من اون مهتاب الان بودم بیخیالش میشدم که هیچ دهنشو هم سرویس میکردم .. زنگ میزدم بهش اگه حال نداشت صحبت کنه تلفنو قطع میکرد ... !! خورد شدن تا چه قدر ...چند روز بعد که رفتم دم مغازه سریع اومد جلو گفت خونه دوستم که همین پشت خالیه بیا بریم اونجا چون امروز داداشم مییاد دم مغازه نمیخام تو رو ببینه ... با اینکه راضی نبودم اما به خاطر اون رفتم ... دوستش تو پذیرایی نشسته بود فیلم نگاه میکرد .. منو برد تو اتاق .. سه سوت مانتو مو در اورد سینه هامو میمالید میخورد لب میگرفت .. سینه هامو گاز میگرفت .. دستش همه جا کار میکرد لای پام پشتم همه جا ... میخاست شلوارمو در یاره که نذاشتم .. قبول کرد که این کارو نکنه اما گفت به پشت بخواب .. بعد خودشم خوابید روم شروع کرد به مالوندن کیرش به کونم ... با اینکه از رو لباس بود اما صدای اه و اوهش بلند شده بود ... باورتون نمیشه اما من حتی نمیدونستم اسم اون چیزی که تو شرتشه کیره ... دستشو گذاشت رو کسم به زور مجبورش کردم برداره دوباره گذاشت دوباره دستشو پس زدم .. دستمو گرفت گذاشت رو کیرش .. یه هو احساس حالت تهوع بهم دست داد یه چیز درازه گنده زیر دستم بود .. دستمو کشیدمو زدم زیر گریه ... دستشو از رو دستم برداشتو با یه حرکت سریع یه هو شلوارمو کشید پایین ... سریع خودمو جمع کردم .. پایینو دیده بود .. گفت دفعه بعد که اومدی دم مغازه یادم بنداز یه تیغ بهت بدم ... !!!اون روز خودمو هر طور که شد از دستش نجات دادم ... ازش متنفر شده بودم ... تمام وجودمو نفرت پر کرده بود ... واقعا راسته که میگن فاصله عشق و نفرت از یه تار مو کمتره ... نفرتم وقتی به اوج رسید که یه روز بهش خیلی گله کردم گفتم که نمیخام باهاش سکس داشته باشم .. گفتم که چرا این کارا رو با من میکنی اما تنها جوابی که به من داد این بود : خودت خواستی من که به زور نکردم ...دلم میخاست خفش کنم .. یعنی این جواب من بود .. جواب دوست داشتن من ؟ گناه من چی بود .. فقط عاشقش بودم اونم یک طرفه و چشمو گوش بسته !! ... تلفنو قطع کردم .. دیگه هم بهش زنگ نزدم ... نمیدونید چی کشیدم ... یه سال طول کشید تا تونستم فراموشش کنم ..ضرر مالی هیچی اما ضربه روحی که خوردم هنوزم که هنوزه اثرش مونده .. الان 19 سالمه .. دیگه اون مهتاب 14 ساله نیستم که عقلم به هیچی نرسه و زود خر بشم ... اون همه چیمو ازم گرفت .. اعتماد کردنو دوست داشتنو .. کاری کرد که از هر چی مرده هر چی مذکره متنفر بشم ... بعد چند وقت خیلی دنبالم اومد .. اون ادمی که حتی ننگش میکرد زود تر به من سلام کنه ازم معذرت خواهی میکرد .. اما دیگه با دیدنش دلم نمیلرزید .. دیگه دوسش نداشتم ... حتی حاضر بودم که بمیره ... هنوزم که هنوزه واسم پیغام میفرسته ... من هیچ وقت نمیبخشمش واگذارش کردم به خدا ... میدونم که خدا خودش انتقام منو ازش میگیره ... من خر بودم من احمق بودم .. یه دختره چهارده ساله خام .. اما اون که دید من چه طوریم ... دید که من بچم ..چرا این کارو با من کرد .... ؟ ..بعد اون ماجرا تا الان با هیچ کس دوست نشدم ... نه که پیشنهاد نداشته باشم .. نه .. از خودم تعریف نمیکنم اما میگن که چهره قشنگی دارم .. یه دختر مو مشکی با چشای تقریبا عسلی ... خیلی ها دنبالم بودن اما من از همشون متنفرم .. به هر پسری که نگاه میکنم قیافه لجن اون و کاراش جلوم میاد .. بگید چیکار کنم ... کمکم کنید ...انو هم بگم که عشقی که بخاد با یه نگاه شروع بشه بهتره که نشه .. عشق مثل شرابه باید کم کم جا بیفته .. عشق با یه نگاه عشق واقعی نیست .. اون عشقی محکم و پا برجاست که دو طرفه باشه

صبحانه

سلام من حمید هستم . داستانی رو که براتون میخوام تعریف کنم مربوط میشه به اولین سکس من. هر کسی تو زندگیش از یکی خوشش میاد که دوست داره با اون سکس داشته باشه. من هم عاشق خاله جووووووووونم شدم. من 1 خاله دارم که هر چی از خوشگلی این حوری بگم کم گفتم. خاله من 35 سال سن داره ولی عین 1 دختر مونده .شما خودتون تجسم کنید: قد بلند , پوست سفید,عضلاتی کشیده, سینه هایی بزرگ ,کون قلمبه, موهایی مشکی ولخت وبلند. شوهر خاله من با خاله ام چیزی حدود 25 سال اختلاف سن دارند یعنی شوهر خالم چیزی حدود 63 سال سن داره(حیف همچین زنی براش ) خلاصه همین موضوع باعث شد که من شیطنتم گل کنه . با خودم گفتم همچین زنی با این خوشگلی رو چه جوری این پیرمرد می تونه ارضا ش کنه . همش تو همین فکر بودم که تصمیم گرفتم خودمو بیشتر به خالم نزدیک کنم شاید یه چیزی نصیبم شد. از اون روز دیگه رفتم تو نخ خالم. هروقت که میشد و موقعیت بود 1 جوری خودمو به بدن خالم میرسوندم. وقتایی که تو ماشین بودیم من عمدا کاری میکردم تا کنار خالم باشم . خلاصه یواش یواش متوجه شدم خالم هم بدش نمیاد و اونم سر و گوشش میخاره ولی جرات اینکه بهش بگم را نداشتم. 1 روز تو خونه تنها بودم تا اینه صدای زنگ اومد . درو که باز کردم دیدم خالمه . بعد از سلام و احوال پرسی خالم گفت مامانت هست؟ گفتم نه رفته خرید ولی زود میاد حالا بیا تو خاله وخستگی در کن. اونم اومد تو. اول مانتوشو درآورد و نشت رو مبل . 1 لباس آستین بلند داشت که آستیناش توری بود و قشنگ میشد زیرشو دید. 1 دامن بلند هم داشت . من هم 1 شربت براش درست کردمو آوردم و عمدا نشستم دقیقا کنارش طوری که پام به پاش چسبیده بود. خالم هیچی نگفت و از جاش تکون نخورد. دستمو گذاشتم روی شونه هاش و با لاله گوشش که گوشواره داشت بازی بازی کردم طوری که تابلو نباشه . هیچی نمیگفت. کم کم دیدم اونم داره خوشش میاد ولی به روی خودش نمیاورد. دست کردم کش موهاشو باز کردم (موهاشو دم اسبی بسته بود). بعد گفتم بزار خودم موهاتو ببندم. خالم هیچی نگفت. چون روی مبل بودم و پشت خالم به طرف من بود مسلط نبودم. خالم خودش فهمید و پشتشو چرخوند به طرف من. من هم پاهامو باز کردم طوری که کون تپلش بین پاهام قرار گرفت . کیرم داشت از شق درد می ترکید. دیدم خیلی ضایعه و کیرم به کون خالم گیر می کنه اونو دادم لای کش شورتم و سرگرم بازی با موهاش شدم نمیدونید چه حالی میداد . یه لحظه موهای خالمو کشیدم که یه دفعه 1 آهی کشید که نزدیک بود همون جا آبم بیاد . تصمیم گرفتم دلمو بزنم به دریا و از پشت سینه هاشو بگیرم و بچسبونمش به خودم ولی از بد شانسی من یهو صدای زنگ اومد. خالم خیلی حول شده بود و زود از وسط پام پاشد نشست اونور منم رفتم درو باز کردم. مامانم بود .خیلی اعصابم خورد شد . از این جریان 2 , 3 ماهی گذشت و هر روز علاقه من به خالم بیشتر میشد . ولی جرات نمیکردم بهش بگم . تا اینکه اون شب بیاد موندنی رسید . شوهر خالم رفته بود مسافرت و چون خالم تنها بود من رفتم پیشش. موقع خواب که شد خالم رفت رختخوابا رو پهن کرد . جای من و پسر خالمو که 12 سال از من کوچیکتر بود کنار هم پهن کرد و جای خودشو یه ذره اونورتر پهن کرد . وقتی چراغا خاموش شد من همش حواسم به خالم بود . اصلا خوابم نمیبرد . بعد از 1 ساعت دیدم همه خوابیدن . منم خیلی حشری شده بودم طاقت نیاوردم . پاشدم رفتم کنار خالم که پشتش به من بود . یکی , دو بار صداش زدم تا مطمئن بشم خوابیده خوابه خواب بود. دستمو گذاشتم روی کونش. وایییییییییییییییی...... چه کونی بود نرمه نرم. همینطوری کنارش دراز کشیدم و یواش یواش خودمو بهش میمالیدم . پتو رو کنار زدم و کیرمو رو شیار کونش بالا پایین میکردم. نمیدونید چه حالی داشتم. زیر دامنش 1 شلوارک داشت که خیلی نازک بود و از زیرش میشد شورتشو دید .اصلا نمیفهمیدم دارم چی کار میکونم . شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو درآوردم. گذاشتمش لای پاهاش وهی عقب و جلو می کردم .. لای پاش داغ بود . خیلی لذت می بردم. اصلا قابل وصف نیست . دیگه طاقت نیاوردم و همه آبمو ریختم لای پاش. خیلی ترسیدم . گفتم الانه که بیدار بشه ولی بیدار نشد. پاشدم و اومدم سر جام دراز کشیدم ولی هنوز حشری بودم . هر جوری بود خوابیدم . صبح ساعت 6:30 بود که با صدای خداحافظی پسر خالم که داشت میرفت مدرسه از خواب بیدار شدم. ولی چون خیلی خسته بودم باز خوابیدم. داشتم چرت میزدم که یهو 1 چیز جالب دیدم.1 لحظه خالمو دیدم که اومد توی اطاق فقط 1 شرت با 1 کرست داشت . فکرکردم خواب میبینم. ولی بیدار بودم . فکر کردم میخواد لباس عوض کنه خودمو به خواب زدم که یهو دیدم 1 چیزه نرمی بهم چسبید ؟؟؟؟؟ خالم لخت اومد منو از پشت بغل کرد و منو صدا کرد . حمید , حمید جان پاشو خاله برات صبحانه آوردم؟؟؟!!! منم که دیگه خواب از سرم پریده بود برگشتم و رومو بهش کردم . شهوت تو صورتش موج میزد . 1 دفعه لباشو گذاشت رو لبام و منم بوسیدمش . من که چندین سال منتظر همچین صحنه ای بودم ولش نکردم و با تمام توان لباشو می مکیدم. زبونشو تو دهنم می چرخوند. دست کردم تو موهاش و از پشت موهاشو کشیدم عقب تا گلوش بیاد بالا. رفتم رو گلوش و گلوشو خوردم رسیدم به سینه هاش وای ....... باور نمی کردم بعد از این همه انتظار بتونم سینه هاشو ببینم . با دیدن کرستش وحشی شدم و کرستشو کشیدم طوری که پاره شد . خیلی لذت برد رفتم رو سینه هاش و با تمام توان سینه هاشو گاز گاز میکردم و می بوسیدم . خالم که داشت پرواز میکرد .جیغ میکشید. حدود 1 ربع فقط سینه هاشو خوردم که دیدم 1 جیغ بلند کشید , ارضا شده بود. برام جالب بود زنی با این سن نباید به این زودی ارضا بشه ولی بهش حق میدادم چند سالی میشد که 1 حال درست و حسابی نکرده بود آخه شوهرش پیر بود . کم کم به هوش اومد من هنوز داشتم سینه هاشو می خوردم . با اشاره گفت برم رو کسش . شرتش رو در آورد . عجب کسی بود. سفید سفید بدون 1 ذره مو . شروع کردم به لیسیدن . خیس خیس بود . آبه کسش همینجوری میومد مزش خیلی خوب بود. زبونمو تا ته میکردم تو کسش و در میاوردم . خالم فقط نفس نفس میزد . 1 دفعه پا شد و اومد جلو و کیرمو گرفت . تمام کیرمو کرد تو دهنش . مثل کیر ندیده ها می خوردش . نمیدونید چه جوری کیرمو میخورد . تخمامو میکرد تو دهنش و لیس می زد. من داشتم پرواز میکردم . خالم ول کن نبود و همینجوری میخورد . گفتم خاله بسه . گفت : خفه شو؟!! تو هم اگه تو این چند سال با 1 کیر خوابیده حال میکردی به من حق میدادی . همش میگفت : جووووون چه کیری , مال خودمه..... دیگه داشت آبم میومد . گفتم خاله داره میاد , دیدم سرشو تکون داد , منم تمام آّبمو تو دهنش خالی کردم , تمامشو تا آخرین قطره خورد . لباشو دور کیرم حلقه زده بود . خالم هنوز داشت با کیرم ور میرفت . کیرم دوباره بلند شد. دیدم خالم پا شد و وسط پا هام نشست و کیرشو گذاشت لای سینه های بزرگش . لای سینه هاش از عرق خیس خیس بود و همین باعث شد که بیشتر لیز باشه . دست کردلای پاش و 1 کم ازآب کسشو لای سینه هاش مالید وکیرمو گذاشت لای سینه هاش(پیشنهاد می کنم حتما امتحان کنید) سینه هاش خیلی نرم بودن . چند دقیقه گذشت . می خواستم کسشو بلیسم . ولی خالم دیگه طاقت نداشت , همش می گفت : حمید کیر میخوام , زود باش ... منم دیدم این طوریه درازش کردم و پاهاشو باز کردم , کیرمو گذاشتم دم کسش ولی نمیکردم تو, هی می مالیدم به کسش داشت دیونه میشد , جیغ می کشید التماس می کرد . تا اینکه خودش کیرمو گرفت گذاشت تو کسش . وایییییی ....چقدر لیز و گرم بود . خیلی عالی بود . اوج لذت بود . همین طوری روش دراز کشیدم سینه هاشو می لیسیدم و لباشو می خوردم بعدش خالم بر گشت و به حالت سگی درازکشید کیرمو گذاشتم تو کسش و همینطوری که کسش رو جر میدادم از عقب خم شدم و انگشتمو تو دهنش کردم . اونم خوشش اومد و اونو لیس میزد . انگشتمو از دهنش در آوردم. خیس بود . کردمش تو سوراخ کونش . کونش زیاد تنگ نبود ولی گشاد هم نبود یه کم که بازی کردم باز شد . بهش گفتم میخوام بکنم تو کونت , گفت هر کار میکونی فقط زود . کیرمو از کسش در آوردم . کیرم خیس خیس بود . گذاشتمش دم سوراخ کونش و با 1 فشار تا آخر رفت تو. 1 آهی از ته دل کشید . شروع کردم به تلمبه زدن . بعد ازچند بار تلمبه زدن این خالم بود که خودشو عقب و جلو می کرد. بعد از حدود 15 دقیقه دیدم داره آبم میاد خالم فقط جیغ میکشید . گفتم خاله داره میاد . زود کیرمو از کونش کشید بیرون و برگشت . گفت بریز تو کسم . تا کردمش تو خالم 1 جیغ بلند کشید .اونم ارضا شد .آبم با شدت ریخت توش . خیلی حال داد. همینطور روش خوابیدم . کیرم هنوز تو بود. تو بغل هم خوابمون برد. من با بوسه های خالم بیدار شدم . وقتی چشامو باز کردم خالم گفت : صبحونه خوش مزه بود خاله؟؟؟؟؟؟؟؟ هر دو زدیم زیر خنده. از اون روز به بعد هر وقت فرصت میشه خالم بهم زنگ میزنه که صبحونه آماده , زود بیا؟؟؟؟!!!!!!! منتظر داستانهای بعدی باشید فرستنده: حمید

سکس در کیش

من، ستاره و ریحانه

12 سال پيش در رشته پزشکي قبول شدم اونم تو يه شهر ديگه دور از پدر و مادرم اما باز خوب بود پدربزرگ و مادر بزرگم نزديكم بودن...به بابام گفتم که مي خوام يه طبقه آپارتمان داشته باشم تا خوب درس بخونم آخه ميدوني که تو پزشکي حسابي بايد درس خوند و تو خونه مادربزرگ هم نميشه و بابام هم قبول کرد اما تا اومديم يه طبقه آپارتمان بخريم من ترم اولم رو تو خوابگاه بودم. زندگي من تو خوابگاه يه تجربه جديد بود که اگه تا اون سال هنوز نمي دونستم کجام رو مي مالونم و اون حس چيه و اصلا چه شکليه؟! دنياي شناخت بدنم به رويم باز شد و چه قدر اون لحظات شيرين بود ، ديگه لازم نبود برا اون حس برم دوش بگيرم. حس کنجکاوي من و هم اتاقيام که همشون بچه هاي خوبي بودند اين امکان را بهم داد که ذهنم نسبت به بدنم بازتر بشه ...
تو اون اتاق سه نفر بوديم: من ، ستاره و ريحانه که هر سه دانشجوي پزشکي بوديم و هر سه هم ترمي.
اون روز رو يادم نميره ، تازه از حموم بيرون اومده بودم و حوله رو دورم پيچيده بودم ، وقتي تو اتاق رفتم ستاره تنها تو اتاق نشسته بود و داشت درس مي خوند. ستاره بلند شد و گفت سرما نخوري و سشوار رو برام آماده کرد تا موهام رو خشک کنم. اومد جلو تا حوله رو ازم بگيره که گفتم: نه! بهتره حوله دورم باشه. گفت: نکنه لباسات رو نپوشيدي دختر! سرما مي خوري ... بيا لباسات رو تنت کن تا سرما نخوردي ...
ستاره لباسام رو که رو تخت بود برداشت و برام اورد و به زور حوله رو از دور تنم برداشت. دستم رو رو سينه هام گذاشتم که نبينه و خجالت کشيدم که ستاره گفت: مريم! چه تن خوشگلي داري ، چقدر سفيدي و خنده اي کرد و کرستم رو داد دستم تا دستم رو از رو سينه هام برداشتم تا کرستم رو بگيرم با انگشتاش يه نشگون کوچيک از نوک پستونم گرفت و شروع کرد با اون دستش اون يکي پستونم رو ماليد و دهنش رو اورد جلو و شروع به خوردن پستونم کرد. حس خوبي بود. نتونستم اعتراض بکنم و آروم انداختم رو تخت و کنارم خوابيد و آروم پستون هام رو مي خورد ، ديگه داشت آبم از وسط پام بيرون مي ريخت ، آهم بلند شده بود، آروم بين دو پستونام رو ليس زد و اومد پايين و آروم آروم تا نافم رو ليس ميزد به نافم که رسيد همينطور که با دو تا دستاش سينه هام رو مي ماليد و وسط پاهام دراز کشيده بود زبونش رو تو نافم مي تاپوند و من هم تو احساسم به اوج رفته بودم که اومد پايين و شروع کرد با دستش کسم رو مالوندن و من هم به خودم مي پيچيدم که ستاره گفت: مريم جون اينقدر حرکت نکن تا يه حال اساسي بهت بدم که زبونش رو گذاشت رو کسم و از پايين به بالا مي ليسيد. ستاره خوب مي دونست کجا رو بايد بماله ...اون روز برا اولين بار بود که اسم چوچول رو ياد گرفتم و بهم گفت اينجا رو وقتي ميمالي خيلي حال ميده و کلي برام ليس زد که ناگهان اون احساس به اوج خودش رسيد و من هم آه بلندي کشيدم ، وقتي فهميد خوب ارضا شدم ، گفت حالا نوبت توست و لخت شد و خوابيد رو تخت ، من هم که تا حالا کس نديده بودم! و هنوز هم نسبت به بدن خودم آگاهي نداشتم فوري رفتم وسط پاهاش و با دقت نگاه کردم. واي کس اين شکليه! يادمه قبلا وقتي تو آينه به وسط پام نگاه کرده بودم به اين خوبي نديده بودم. و من هم شروع کردم همون کارهايي که ستاره باهام کرد ، کردم. اولش وقتي آبش رفت تو دهنم يه حالي شدم ، خوشم نيومد ولي ازم خواست ادامه بدم و کم کم عادت کردم و اونقدر برام خوشمزه شد که الان هم که پزشکم اگه تشنه ام بشه ، دلم ميخواد يه آب کس حسابي بخورم .وقتي ستاره هم ارضا شد شروع کرديم با هم لب گرفتن ، لب هاي آبداري که بعد از اون سکس حسابي سر حالمون اورد و دلمون خواست دوباره ارضا بشيم. من همينطور که لب تخت خوابيده بودم ، ستاره دو تا پاهام رو از هم باز کرد و نشست وسط پاهام جوري که کسامون روبروي هم قرار گرفت و شروع کرديم که کسامون رو بهم بماليم. صداي آه هر دومون بلند شده بود و من تازه اون موقع لذت واقعي سکس رو فهميدم. به ستاره گفتم: من فکر مي کردم تا دخترم و ازدواج نکردم نمي تونم لذت سکس رو بفهمم ولي تو امروز به من ياد دادي که چطور مي تونم از زندگي لذت ببرم. ديگه دلمون نمي خواست لباسامون رو بپوشيم که ستاره به من گفت: اگه بخواهيم راحت باشيم بايد اين موضوع رو با ريحانه هم در ميان بگذاريم که بهش گفتم: من مي ترسم ، چون ريحانه يه دختر چادري بود و همين هم من و ستاره رو به وحشت مي انداخت ولي ستاره گفت که بايد با احتياط عمل کنيم ولي ريحانه چه چادري باشه چه نباشه بالاخره يه دختره و اونم احساس داره و به نظر ستاره ، ريحانه هم ميتونست از سکس لذت ببره.آره! اون روز تا عصر تا قبل از اومدن ريحانه ، من و ستاره چندين بار به اوج لذت جنسي رسيديم که بعدها فهميدم به اين اوج لذت ميگن ارگاسم. من و ستاره به نوبت خوابيديم و اطلس آناتومي را جلومون باز کرديم و تک تک اعضاي کسمون رو که جزء مهمي از بدنمون بود و هيچکس به ما ياد نداده بود که اينها چيه ، تک تک ياد گرفتيم. فهميديم چوچول همون کليتوريس است و قسمت حساس کس همينه و با ماليدن کليتورس ميشه به ارگاسم رسيد.
اون شب وقتي ريحانه اومد ، من و ستاره مرتب در مورد آناتومي دستگاه تناسلي زن صحبت کرديم و با اطلس اون رو دقيق مطالعه کرديم و ريحانه هم توي بحث ما شريک شد. من و ستاره هم مرتب با جکامون سعي مي کرديم ريحانه رو هم تحريک کنيم که در همين حين ستاره از پشت سر ، دستاش رو رو پستونهاي ريحانه مايد و او رو تحريک کرد و ريحانه هم که انگار بعد از تمام اين بحث ها کلي حشري شده بود راحت خودش را در اختيار ستاره قرار داد و ستاره آروم ريحانه رو لخت کرد و شروع کرد به ماليدن بدن ريحانه و آروم آروم شرتش رو هم در اورد و شروع به خوردن کس ريحانه کرد. صداي آه ريحانه هم بلند شده بود و ديگه شبيه به جيغ بود تا آه! من هم نشسته بودم و درحاليکه با يه دستم پستونم رو و با يه دست ديگم چوچولم رو مي ماليدم ، نگاهشون مي کردم. راستش نگاه کردن به يه سکس هم کلي حال ميداد.
اون شب ستاره به من و ريحانه گفت ، به دخترهایی که با هم حال کنند ميگن لزبين يا هم جنس بازي زن با زن. راستش من و ريحانه از لزبين کلي خوشمون اومد ، چون هم خطري برامون نداشت و هم به اوج لذت جنسي مي رسيديم.اون شب تجربه يه سکس سه نفره رو هم کرديم. من وسط اتاق در حاليکه دوتا پام از هم باز بود خوابيدم و ستاره هم وسط دو تا پام نشست و شروع به خوردن کسم کرد و ريحانه هم به حالت نيمه نشسته روي صورتم قرار گرفت و در همون حال من هم کس ريحانه رو مي خوردم. واقعا با شکوه بود ، ديگه صداي آه بگوش نمي رسيد ، فقط جيغ هاي کوتاه من و ريحانه بود. اون شب تا نزديکاي سحر مرتب جاهامون رو عوض کرديم و بارها و بارها به ارگاسم رسيديم ...

داستان امید

سلام اسم من اميد است و مي خوام يه داستان توووووووپ كه واقعي هم هست رو براتون تعريف کنم. ماجرا از انجايي شروع شد كه: داشتم از مدرسه ميرفتم خونه كه يهو بين راه بهناز رو ديدم. بهناز دختر خاله ام بود كه خيلي هم هلو بود واي چه اندامي. آدم وقتي مي ديدش اين سيكش ( سيك به تركي يعني كير ) مي خواست بهش سلام كنه ! رفتم جلو و گفتم : سلامون عليكم با يه خنده جواب سلاممو داد (آخه من تو گفتن اين كلمه مهارت دارم و هر وقت هم ميگم همه خندشون ميگيره) خلاصه بعد از سلام و احوالپرسي گفت كه مادرش يعني خاله ام خواهر كوچكش رو برده دكتر و به بهناز گفته كه بياد خونه ما بعداً خودشم مياد. بيچاره بهناز هم رفته در زده هيشكي درو باز نكرده آخه مادرم بهم گفته بود كه ميخواد بره بازار. وقتي اين موضوع يادم افتاد يه فكري به سرم زد و به بهناز گفتم: خب اشكالي نداره حالا كه من اومدم ميريم خونه ما بعد مامانتم مياد اونجا. اونم هم قبول كرد و رفتبم خونه ما بععععععععععله. خونه هيشكي نبود كيفمو انداختم كنار ديوار و به بهناز تعارف زدم كه بشينه. اونم درست نشست كنار كيفم. چون خيلي گرسنه بودم چپيدم تو آشپزخونه. البته ماه رمضون بود ولي خب من روزه نبودم. از آشپزخونه بهناز رو صداش زدم وقتي اومد پرسيدم: روزه اي؟ گفت: نه روزه نيستم ولي ميل هيچي ندارم تو راحت غذا تو بخور گفتم: تعارف كه نمي كني؟ گفت: نه گفتم: ok داشت از آشپزخونه بيرون مي رفت كه يهو برگشت و با حالت سوالي گفت: اميد؟ زود گفتم: جونم؟ يه كم مكث كرد و پرسيد: اجازه ميدي كتاباتو نگام كنم؟ (آخه من سال سوم دبيرستان بودم و اون سال اول) گفتم: باشه. ببين. چند دقيقه گذشته بود كه يهو يادم اومد اون سي دي سوپر كه از دوستم گرفتم لاي كتابمه واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي سريع از آشپزخونه پريدم بيرون. چشتون روز بد نبينه. ديدم سي دي توي دستشه يه نگاه به من انداخت و با لبخند ازم پرسيد: چيه اين؟ منم با خونسردي گفتم: سي دي آموزش رياضي گفت: باشه پس بذار ببينيم سرخ شدم گفتم: ببين . كليد نكن. اين يه فيلمه كه توش صحنه هاي بد هم داره با يه پوزخند گفت: فيلم كه حد اقل دو تا سي دي ميشه. پس سي دي دومش كو ؟ آقا ما قفليديم اينم گير داد كه بايد سي دي رو بذاري خلاصه بعداز ده دقيقه بحث كردن منم مجبوري ديگه سيدي رو گذاشتم تا تصوير سي دي امد بهناز حالي به حالي شد بهم گفت: عجب اموزش رياضي قشنگيه يهو خودشو انداخت روم و منو بوسيد منم كه ديدم موقعيت جوره شروع كردم به لب گرفتن كم كم خودش مانتو و روسريشو در اورد و منم شلوارمو كشيدم پايين و گفتم: ميخوري؟ يهو شيرجه زد رو كيرم و شروع كرد به خوردن به زور كيرمو از دهنش بيرون كشيدم و گفتم : شلوارتو در آر با يه حركت شلوار و شورت صورتيش لغزيد به زير زانوهاش پرسيدم : بهناز جون اوپني؟ گفت: اوپن مادرته درست صحبت كن بعدش چار دستوپا نشست جلوم و گفت: فقط از عقب منم عين خر كيرمو تا نصف كردم تو كونش يه جيغي زد و گفت : اميد آرومتر. سوختم كيرمو كشيدم بيرون و اين دفه اروم اروم كردم توش . وقتي تا ته رفت گفتم اماده اي؟ گفت: آره بزن شروع كردم به تلمبه زدن و با يه دستمم با كسش بازي ميكردم چقدر نرم بود اون يكي دستم رو بردم رو سينه اش واااااااااااااااي اونم نرم بود بهنازم داشت آه و اوف ميكرد يهو از ذهنم گذشت اگه تو اين حال بابام بياد تو و ما رو ببينه چي ميشه؟ با خودم گفتم طوري نميشه كه. بابام ميگه پسرم تو كارتو بكن منم از پشت تو رو ميكنم!!! با اين فكر خندم گرفت آخرشم آبم رو خالي كردم تو كونش و تا كيرمو كشيدم بيرون بهناز با عصبانيت گفت: خيلي نامردي خودتو خالي كردي پس من چي؟ گفتم پاشو جموجور كن كه الان مامان اينا ميان بعد بهش قول دادم كه دفعه بعد حتماً ارضاش كنم.

خفن ترین سایت جهان